1.
در زبان دری به بلاتکلیفی می گویند بی سرنوشتی.
2.
بچه که بودم یه فیلم هندی داشتیم به اسم "مرد"، تو این فیلم یه مرد بود که حاکم جائر دستها و پاهاش رو میبنده به چند تا اسب گنده که بتازن و برن و مرد شرحه شرحه بشه. مرد انقدر قوی ست که زنجیر رو میکشه و نمیگذاره اسبها حرکت کنند.
آویزون این تصویرم و هی مثل ذکر به خودم میگم "از اسبها قوی تر بودن، از اسبها قوی تر بودن."
3.
برادر کوچکتر دارد میرود سر کار. مامان زیرزمین است، آنجا یک مطبخ کوچک دارد برای غذاهای پربو. برادر کوچکتر از همین بالا داد میکشد که دارم میروم. صدای نامفهوم مامان را از آن پایین میشنوم. نمی فهمم چه میگوید ولی میدانم گفته است شب زود بیا. (یادم باشد یکبار هم درباره تفاوت فهمیدن و دانستن بنویسم، اینکه چطور میشود آنچه را نمی فهمیم بدانیم یا آنچه را میفهمیم ندانیم.) صدای مامان از آن پایین نت هایی پخش و پلاست که میآید بالا میرود توی گلوی من و میشود یک "آخیش". فکر میکنم اگر از این بالا از روی ایوان خودم را پرت کنم آن پایین صدای مادرم مرا میگیرد.
این تصویر من است از امنیت.
4.
خودم، دنیام، همه برام غریبه شدند، همه اش نیستم، فقط تو بعضی لحظات هستم، مثلا امروز وقتی به حور گفتم با عوض کردن فامیلیش نمیتونه پدرش رو از تاریخ زندگیاش حذف کنه، بودم، وقتی درد میکشم هم هستم. یه کتابی داشت جرج اورول به اسم دختر راهبه، نه دختر کشیش، یه دختری بود مینشست پای موعظههای پدر کشیشاش، هر بار حواسش از موعظه پرت میشد، که کم هم نبود، یه سوزن تو ساعد دستش فرو میکرد تا وقتی درد بود اون هم بود، همون جایی که بود، بود، همونجا تو دنیایی که میشناخت، بود.
بعدش یادم نیست چی شد، از اون دنیا جدا شد، رفت رفت رفت، آخرشم یادم نیست چی شد؟ برگشت؟ برنگشت؟
5.
برای اینکه خودم رو آروم کنم موهامو شونه میکنم، نشد، موهامو میشورم. سه صبح رفتم تو حمام کلهام رو خم کردم زیر شیر به بشور بشور، بابا اومد و خیال کرد ما اشتباهی چراغ حمام رو روشن گذاشتیم چراغ رو خاموش کرد جیغ کشیدم روشن کن. اومد یه نگاه به من انداخت روشن کرد و رفت اصلا نپرسید دختر جان تو این وقت شب از خواب بیدار شدی اومدی داری سرت رو موشوری؟
اگه میپرسید خوابم رو براش میگفتم. نپرسید. رفت.
6.
قطعاً باران.
7.
همیشه فکر میکنم این دفعه دیگه میمیرم ولی بازم نمیمیرم، بعد فکر میکنم حالا که از این نمردم دیگه هیچ وقت نمی میرم ولی باز میمیرم.
چه جوریاست؟ کی می فهمم؟ کی یاد میگیرم؟
چراهمیشه شمالم سخته جنوبم سختتر؟
من چه دانم؟